قوله تعالى: و إذْ قتلْتمْ نفْسا فادارأْتمْ فیها هر چند که این آیت در نظم قرآن بآخر قصه گفت اما در معنى اول قصه است که تا آن شخص کشته نشد قصه گاو نرفت. و معنى تدارو تدافع است، چنانک قصه در میان قومى افتد این سخن آن باز میدهد و آن سخن این رد میکند. و إذْ قتلْتمْ میگوید شما یکى را بکشتید. یعنى عامیل و در آن کشته خصومت در گرفتید و از خلق پنهان میداشتید و خداى عز و جل آن سر آشکارا کرد و کشنده پیدا، تا امروز در میان خلق رسوا شد و فردا بعذاب آخرت گرفتار شود.


قال النبى صلى الله علیه و آله و سلم «زوال الدنیا اهون عند الله من قتل رجل مومن، و من اعان على قتل مومن بشطر کلمة جاء یوم القیمة مکتوب بین عینیه آیس من رحمة الله و اول ما یقضى بین الناس یوم القیمة فى الدماء.»


و سئل النبى صلى الله علیه و آله و سلم عن القاتل و الآمر «فقال قسمت النار سبعین جزءا فللآمر تسعة و ستون و للقاتل جزء و حسبه».


و الله مخْرج ما کنْتمْ تکْتمون دلیل است که هر که در سر عملى کند خیر یا شر طاعت یا معصیت رب العالمین آن عمل آشکارا کند و پنهان فرو نگذارد. از اینجا گفت مصطفى ع: «لو ان احدکم یعمل فى صخرة صماء لیس لها باب و لا کوة لخرج عمله للناس کائنا ما کان.»


و قال عثمان بن عفان من عمل عملا کساه الله ردائه ان خیرا فخیر و ان شرا فشر.


فقلْنا اضْربوه ببعْضها گفتیم این کشته را بزنید بلختى از آن گاو، عکرمه و کلبى گفتند از ران گاو لختى بروى زدند. ضحاک گفت. زبان گاو بروى زدند. ابن جبیر گفت ضرب بعجب ذنبها، لانه اصل البدن و اساسه علیه، رکب الخلق و منه مدة المضغه طولا و عرضا، لقول النبی صلى الله علیه و آله و سلم «کل ابن آدم یبلى الا عجب الذنب فانه منه خلق و فیه یرکب».


ابن عباس گفت استخوان اصل گوش بروى زدند که محل حیاة است و محل روح و مقتل آدمى، و قول مختار اینست و تقدیر الآیة فقلْنا اضْربوه ببعْضها فضرب فحیى آن بروى زدند و بفرمان خداى عز و جل زنده شد، و فراهم آمد، و عمه‏زاده خود را گفت انت قتلتنى این بگفت آن گه بیفتاد و بحال مردگى باز شد.


رب العالمین گفت: کذلک یحْی الله الْموْتى‏ و یریکمْ آیاته لعلکمْ تعْقلون‏ این آیت حجت است بر مشرکان عرب که اصل بعث را منکر شدند، و حجت است بر قومى فلاسفه که بعث اجساد و اعیان را منکراند. فان هذا القتیل احیى بعینه یشخب دما. و روى ان ابا رزین العقیلى سئل رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم کیف یحیى الله الموتى؟ قال یا ابا رزین، أما مررت بارض مجدبة؟ قال بلى یا رسول الله قال ثم مررت بها مخصبة؟ قال بلى یا رسول الله قال کذلک النشور.


ثم قستْ قلوبکمْ این خطاب با جهودان است. رب العالمین میگوید پس از آنک آیات و روایات قدرت ما دیدید و لطائف حکمت و عجائب صنعت در مرده زنده گردانیدن و کوه از بیخ بر آوردن و بر زور شما بدانستن و آب از سنگ روانیدن و قومى را صورت بگردانیدن پس از این عجایب که دیدید دیگر باره دلهاى شما سخت شد کلبى گفت پس از آنک مرده زنده شد و بگفت که کیست کشنده من، ایشان قبول نکردند و گفتند ما نکشتیم، رب العالمین گفت سخت است دلهاى شما و سیاه و غلیظ که مرده پیش چشم زنده شد و بگفت که کشنده من کیست و شما مى‏نپذیرید. و قسوة در دل آنست که رحمت و رقت و تواضع در آن نگیرد، و کارهاى پسندیده را و انواع خیر را نرم نشود.


مصطفى ع گفت «لا تکثروا الکلام بغیر ذکر الله عز و جل، فان کثرة الکلام بغیر ذکر الله قسوة للقلب، و ان ابعد الناس من الله القلب القاسى».


و عن حذیفه قال تعرض الفتن على القلوب عرض الحصیر فاى قلب اشربها نکتت فیه نکتة سوداء، و اى قلب انکرها نکتت فیه نکتة بیضاء، حتى تکون القلوب على قلبین قلب ابیض مثل الصفا لا تضره فتنة، و قلب اسود مربد کالکوز مجخیا و امال کفه لا یعرف معروفا و لا ینکر منکرا.» پارسى خبر حذیفه آنست که فتنه‏ها بر دلها باز گسترانند چنانک حصیر گسترانند، هر دل که بفتنه‏ها مایل باشد و آن را گیرا بود نکته سیاه بر آن زنند و هر دل که بآن فتنه‏ها در نسازد و آن را منکر شود نکته سپید بر آن زنند پس مى‏داند که دلها بر دو قسم است یکى همچون سنگ سپید سخت که هیچ فتنه در خود نپذیرد، دیگرى سیاه خاک آلود همچون کوزه سرنگون چنانک درین کوزه سرنگون آب نماند، در چنین دل خیر و طاعت نماند. رب العالمین دلهاى جهودان را این صفت کرد و گفت ایمان بنوبت مصطفى و صدق وى که سر همه خیرات است در دل ایشان نمى‏شود پس از آنک صدق وى شناختند و دانستند. اینست معنى قسوت در دلهاى جهودان.


پس دلهاى ایشان با سنگ برابر کرد در سختى و درشتى و گفت فهی کالْحجارة أوْ أشد قسْوة آن دلها همچون سنگ است بلکه سخت‏تر که از سنگ آب آید و گر چه آب در آن نشود، و از دل سخت نه اجابت آید و نه پند در آن شود. آن گه سنگ را معذور کرد و دلهاى ایشان نامعذور، و سنگ خاره را فضل داد بر دل سخت و بتفضیل گفت و إن من الْحجارة لما یتفجر منْه الْأنْهار و از سنگ‏ها هست که از آن جویها میرود و از کوه‏ها هست که از آن دجله و فرات و سیحون و جیحون میرود، و إن منْها لما یشقق فیخْرج منْه الْماء و از آن هست که مى‏شکافد و آب از آن بیرون مى‏آید، یعنى آن سنگها که در جهان پراکنده است و از آن چشمه‏ها میرود و إن منْها لما یهْبط منْ خشْیة الله و از آن هست که از بالا نشیب میگیرد و بهامون مى‏افتد، همچون آن کوه که برابر طور بود و رب العزة آن وقت که با موسى سخن گفت آن کوه منجلى شد، یعنى پیدا شد بقدر یک بند سر انگشت کهین تا بعضى از آن کوه به شام افتاد و یمن و بعضى خرد گشت، چون ریگ و در عالم بپراکند. منْ خشْیة الله میگوید: آن رفتن جویها از آن سنگ و چکیدن آب از آن، و آمدن آن از بالا بهامون، همه از ترس خداوند است جل جلاله، یعنى که سنگها که با ترس است و دل این جهودان بى ترس. قومى از اهل تأویل آیت از ظاهر بگردانیدند و بر مجاز حمل کردند و گفتند نسبت خشیت با سنگ بر سبیل تسب است نه بر سبیل تحقق، یعنى که ناظر در آن نگرد قدرت الله بیند، خشیت بوى در آید، و تسبیح موات و جمادات که قرآن از آن خبر میدهد هم برین تأویل براندند و از ظاهر بگردانیدند. و این تأویل بمذهب اهل سنت باطل است که در ضمن آن ابطال صیغت کلام حق است و ابطال معجزه رسول ع و تسبیح سنگ ریزه در حضرت مصطفى ع و تسبیح جفنه که از آن طعام میخوردند و حنین ستون که در مسجد رسول خدا شنودند هم ازین باب است و همه در اخبار صحیح است و از معجزات مصطفى است و نشان صحت نبوت وى صلى الله علیه و آله و سلم. اگر از ظاهر بگردانیم بر آن تأویل که ایشان گفتند. هم در آن ابطال صیغت باشد و هم ابطال معجزه رسول، و این در دین روا نیست و مقتضى ایمان نیست. و هم ازین باب است آنچه در قرآن آید که آسمان الله را پاسخ داد که فرمانبرداریم و ذلک فى قوله أتیْنا طائعین و فردا اندامهاى کافر گواهى میدهد بر کافر بسخنى گشاده روشن. چنانک الله گفت و قالوا لجلودهمْ لم شهدْتمْ علیْنا و دوزخ را خشم اثبات کرد آنجا که گفت تکاد تمیز من الْغیْظ و آتش را سخن گفتن اثبات کرد و گفت و تقول هلْ منْ مزید این همه در خرد محال است و همه از دین خداوند ذو الجلال است، دل از آن میشورد و خرد آن را رد میکند، و قرآن بدرستى آن گواهى میدهد. و بیشترین معجزه‏هاى پیغامبران و برهانهاى ایشان آنست که در خرد محال است، و الله بر آن چیزها قادر بر کمال است، و پذیرفتن آن دین راست است و اعتقاد درست. و طریق اهل سنت آنست که این همه که بر شمردیم اگر چه نادر یافته است پذیرفته دارى و از ظاهر بنگردانى و از تأویل و تصرف در آن بپرهیزى، و از جمله ایشان نباشى که چون در نیافتند نپذیرفتند، تا الله ایشان را ذم کرد و گفت و إذْ لمْ یهْتدوا به فسیقولون هذا إفْک قدیم و این مسئله بسطى دارد و شرحى خواهد اما درین موضع بیش ازین احتمال نکند.


و ما الله بغافل عما تعْملون اگر بتا خوانى خطاب با جهودان است یعنى که خداى عز و جل از کردار شما ناآگاه نیست، آنچه پنهان دارید و آنچه آشکارا کنید همه میداند و شما را بآن جزا دهد و فرو نگذارد، و اگر بیا خوانى بر قراءة مکى خطاب با مومنان است و قدح در جهودان. با مومنان میگوید خداى عز و جل از آنچه این جهودان میکنند ناآگاه نیست، آن گه خطاب با مومنان گردانید.


و گفت أ فتطْمعون طمع میدارید که ایمان آرند و شما را استوار گیرند.


و مفسران گفتند این آن گه بود که مصطفى در مدینه شد و جهودان مدینه را بر دین اسلام خواند، و طمع در اسلام ایشان بست و همچنین جماعتى از انصار بودند در مدینه که ایشان را با جهودان نزدیکى بود بحکم رضا ع، و طمع در اسلام جهودان بسته بودند، رب العزة بایشان این آیت فرستاد که طمع مدارید باسلام ایشان، که ایشان از نسل قومى‏اند که در عهد موسى کلام ما بشنیدند در کوه طور، یعنى آن هفتاد مرد که موسوى ایشان را با خود برده بود تا کلام حق و فرمان وى بشنیدند پس چون با قوم خویش شدند، قومى ازیشان تبدیل و تحریف در کلام حق آوردند، و آنچه حق نگفته بود در آن افزودند، و ذلک قولهم سمعنا الله... و فى آخر کلامه یقول ان استطعتم ان تفعلوا هذه الاشیاء فافعلوا و الا فلا تفعلوا و لا بأس رب العالمین گفت که با سخن و پیغام من چنین کنند شما را استوار کى دارند بعضى مفسران گفته‏اند که معنى آیت آنست که خداى عز و جل مصطفى را و مومنان را گفت چرا در ایمان ایشان طمع بسته‏اید و حال ایشان آنست که توریة که کلام ماست بشنیدند، و آنچه در آن بود بدانستند و دریافتند، پس حکم توریة بگردانیدند، و آیت رجم و صفت نعت تو که رسول مایى از آن برگرفتند و آن را بدل نهادند، و این ازیشان نه فراموش کارى بود و نه خطا، بلکه عمد محض بود، قصدا میدانستند و میکردند. چنانک گفت ثم یحرفونه منْ بعْد ما عقلوه و همْ یعْلمون این آیت دلیل است که نه مخلوق است و نه حکایت از کلام حق بلکه خود عین کلام حق است، و لفظ ما در آن نه مخلوق. بخلاف قول جهمیان که گفتند لفظ ما در آن مخلوقست. و وجه دلالت آیت آنست که اگر آنچه ایشان قرآن از رسول مى‏شنیدند حکایت از کلام بودى، یا لفظ و قراءة وى، به قرآن مخلوق گفتن روا بودى، گفتى یسمعون مثل کلام الله او حکایة کلام الله او قراءة کلام الله.


چون گفت یسمعون کلام الله و جاى دیگر گفت فأجرْه حتى یسْمع کلام الله، پس بدانستیم که آنچه ایشان گفتند باطلست، و مقالت جهمیان، و این خلاف از آن افتاد که جهمیان گویند کلام حق علم اوست قائم بذات او نه عبارتى که بحرف و صوت قائم است، و بنزدیک اهل سنت این اصل باطل است، و خبرهاى درست ایشان را گواهى بدروغ میدهد، منها قول النبى صلى الله علیه و آله و سلم «یحشر الله الناس عراة عزلا بهما»


یعنى لیس معهم شی‏ء، ثم ینادیهم بصوت یسمعه من بعد کما یسمعه من قرب انا الملک انا الدیان لا ینبغى لاحد من اهل الجنة ان یدخل الجنة و لاحد من اهل النار عنده مظلمة حتى اقتصه منه، حتى اللطمة. قیل یعنى لرسول الله و الله اعلم کیف. «و انما ناتى الله عراة عزلا بهما قال بالحسنات و السیئات، قال البخارى و فى هذا دلیل على ان صوت الله لا یشبه صوت الخلق بان الله یسمع من بعد کما یسمع من قرب، و ان الملائکة یصعقون من صوته، و اذا تنادت الملائکة لم یصعقوا، و عن عبد الله بن مسعود قال «قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم «اذا تکلم الله بالوحى سمع اهل السماوات صلصلة کجر السلسلة على الصفا، فیصعقون فلا یزالون کذلک، حتى یاتیهم الله جبرئیل فاذا جاء هم جبرئیل ع فزع من قلوبهم، فیقولون یا جبرئیل ما ذا قال ربکم؟ فیقول الحق و هو العلى الکبیر»


و قال صلى الله علیه و آله و سلم «یطلع الله عز و جل الى اهل الجنة فیقول یا اهل الجنة، فیقولون صوت ربنا، لبیک و سعدیک، قال کم لبثتم فى الارض عدد سنین؟


قالوا ربنا لبثنا یوما او بعض یوم قال لنعم ما انجزتم فى یوم او بعض یوم، رحمتى و رضوانى و جنتى، امکثوا فیها خالدین مخلدین، ثم یقبل الى اهل النار، فیقول یا اهل النار فیقولون صوت ربنا لبیک و سعدیک، قال کم لبثتم فى الارض عدد سنین؟ قالوا لبثنا یوما او بعض یوم. قال بئس ما انجزتم فى یوم او بعض یوم غضبى و سخطى و نارى، امکثوا فیها خالدین مخلدین.»


و إذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا چون مومنانرا بینند گویند ایمان آوردیم و إذا خلا بعْضهمْ إلى‏ بعْض و چون با یکدیگر رسند گویند که ایشان را از توریة مى سخن گویند، و این آن بود که کس کس از جهودان که توریة میدانستند و نه چنان سخت معاند بودند با رسول خدا، و نه باز نهاده بشوخى با مسلمانان قالوا أ تحدثونهمْ بما فتح الله میگفتند در نهان که در توریة هست که محمد پیغامبرست و نعت و صفت او در توریة مذکور است. آن مهینان جهودان که معاندتر بودند این دیگران را گفتند که چرا ایشان را از توریة مى خبر کنید که محمد رسول است از آن خبرها که الله شما را گشاد در توریة. علیْکمْ لیحاجوکمْ به عنْد ربکمْ تا فردا نزدیک خداوند شما حجت آرند بدان ور شما.


پس گفت أ فلا تعْقلون خواهى از قول آن مهینان نه که کمینان را گفتند، و خواهى خطاب الله گیر با آن مهینان جهودان، و سدیگر وجه ار خواهى، خطاب مومنان نه، میگوید أ فلا تعْقلون اذ تطمعون در نمى‏یابید که ایشان سخن من تحریف میکنند و از جاى خود مى‏بگردانند ایشان شما را براست ندارند و استوار نگیرند.